کیک کشمشى ات را قورت بده!




 


این عکس از یک چیز ساده و در نگاه اول شاید یک اقدام کوچیک و حتى بى ارزش بنظر بیاد اما پشتش یک فرهنگ سازیه درسته یه مسئله اى که شاید ما حتى فکرش رو هم نکردیم چون معتقد بودیم همیشه یه اونهایى هستند که کارشون این باشه که مسئول اتفاق هاى خوب باشند





حس بدیه اینکه نگاه به اطرافیانت میکنى و آدمهایى رو میبینى که دوست نیستن و اگر دوستن دوستیشون خالص نیست. متاسفانه من جورى تربیت شدم که اگر کسى برام اهمیت داشته باشه برایش وقت و انرژى میذارم؛ همونقدر یا حتى خیلى بیشتر از چیزى که براى خودم میذارم ولى حالا با گوشت و پوستم درک میکنم که داره از این رفتار من سواستفاده میشه. نکته ى بدترش اینجاست که من نمیتونم و بلد نیست جورى غیر از خودم باشم و با این وجود که میدونم دیگران از زاویه یه آدم ساده بهم نگاه میکنن که میتونن ازش به نفع خودشون استفاده کنن، بازم به روم نمیارم چون نمیخوام ناراحتشون کنم. ناراحتشون کنم! این اگر حماقت نیست پس چیه؟ دور و برم پر شده از آدم هایى که زمانى سراغم میان که خوشى هاشون ته کشیده و حالا که رسیدن به سرازیرى و آه از نهادشون بلند شده میدونن براى سختى ها یکى هست که اگر ازش کمک بخوان نه به زبونش نمیاد. دلم براى یه رفیق واقعى تنگ شده. یکى که با من مثل خودم رفتار کنه. همینقدر که من از خودم مایه میذارم، همینقدر که زرنگ بازى نمى کنم و آدمها رو فرصت نمیبینم

+ یه نصیحت دوستانه از کسى که در سومین سال اقامتش در خارج از کشور به سر میبره. اگر قراره به یه نقطه از دنیا براى زندگى برید، تا جایى که مقدوره از دوستى با هم وطن ها خوددارى کنید مگر اینکه اونها رو اونقدرى که لازمه میشناسید.


وقتى یه گودزیلا اومده خونه و من واسه نیم ساعت در اتاق رو روش قفل میکنم تا بتونم اتاقى رو که در 30 ثانیه به صورت نسبتا کامل ترده به حالت اول برگردونم.



همه بچه ها شیرینن ولى بعضى هاشون فقط واسه ى دوساعت اول! بعد از اون تبدیل میشن به یه موجود خطرناک که کنترل کردنش از تدریس کنگ فو در معبد شائولین طاقت فرسا تر و جانکاه تر بنظر میاد.


ساعت 4 صبح رسیدم تهران پدرم اومد به استقبالم اما وسط راه از راننده خواست مسیر رو کج کنه تا بره به فرودگاه مهراباد و به خونه. خداحافظى کردم و به راه ادامه دادم. من موندم دور از خانواده در وطن و در تهرانى که همیشه دوستش دارم اما حالا در کنار همه قشنگیاش، تهِ تهِ عمقش یه دل تنگیه خاصى داره که برطرف نمیشه دلتنگى که نه تو این شهر حل میشه و نه تو دل من. نفس کشیدن تو این شهر برام به شدت دلگیرهحالا موندم تا دوشنبه چطور این شهر غریب دوست داشتنى رو تحمل کنم.

تقریبا یک ماه پیش بود که یکى از دوستانم از انگلیس که مدت خیلى طولانى میشناختنش، بعد مدتها بهم زنگ زد. بهم گفت که بابت یکسرى اتفاقات که توضیحش خیلى مفصله! حسابش بسته شده و چون این مسئله رو از ترس خانواده اش پنهان کرده، الان به شدت به پول احتیاج داره. من هم لحظه اى تو اینکار درنگ نکردم و یه مقدار پولى که خودش گفته بود رو ریختم به حسابش. تقریبا سه یا چهار روز بعد، دوباره بهم زنگ زد و گفت پاش شکسته و بیمارستانه و به پول احتیاج داره. با اینکه میدونستم سیستم درمانى انگلیس یا همون NHS کاملا براى همه رایگانه مگر اینکه بخواى از بیمه ى خاصى استفاده کنى، پول رو به حسابش ریختم. علاوه بر اون، ساعت 10 شب از خواهرم خواستم از اونسر لندن تا اون بیمارستان بره و بنده خدا تو اون وضعیت تنها نباشه که وقتى خواهرم رسید گفت اصلا اونجا نبود و انگار زودتر پاش گچ گرفته بودند و رفته بوده. چند روز گذشت و این آدم دوباره بابت درخواست پول به دلایل مختلف، به من زنگ میزد.

ادامه مطلب

این عکس از یک چیز ساده و در نگاه اول شاید یک اقدام کوچیک و حتى بى ارزش بنظر بیاد اما پشتش یک فرهنگ سازیه درسته یه مسئله اى که شاید ما حتى فکرش رو هم نکردیم چون معتقد بودیم همیشه یه اونهایى هستند که کارشون این باشه که مسئول اتفاق هاى خوب باشند





احساس میکنم از درون نابود شدم دل آدم ها رو نشین شاید دل شکسته ى اون آدم براى شما مهم نباشهشاید حتى متوجهش نباشین اما فقط همون آدمه که دیگه نمیتونه به زندگى عادیش برگرده و از اون نقطه به بعد تو زندگیش دلش با هیچکس صاف نیستنمیتونه و این داغون کنندست بذارین آدمها تو حال خودشون باشن. جورى باهاشون تا کنین که دوست دارین با خودتون رفتار بشهاز درون دارم میسوزم یه سوختنى که هیچ جوره آروم نمیگیره.،یه آتیش داغ و ویران کنندست فقط و فقط یه آتیشى که میسوزونه خاکستر میکنه و میره


احساس میکنم از درون نابود شدم دل آدم ها رو نشین شاید دل شکسته ى اون آدم براى شما مهم نباشهشاید حتى متوجهش نباشین اما فقط همون آدمه که دیگه نمیتونه به زندگى عادیش برگرده و از اون نقطه به بعد تو زندگیش دلش با هیچکس صاف نیستنمیتونه و این داغون کنندست بذارین آدمها تو حال خودشون باشن. جورى باهاشون تا کنین که دوست دارین با خودتون رفتار بشهاز درون دارم میسوزم یه سوختنى که هیچ جوره آروم نمیگیره.،یه آتیش داغ و ویران کنندست فقط و فقط یه آتیشى که میسوزونه خاکستر میکنه و میره


این عکس از یک چیز ساده و در نگاه اول شاید یک اقدام کوچیک و حتى بى ارزش بنظر بیاد اما پشتش یک فرهنگ سازیه درسته یه مسئله اى که شاید ما حتى فکرش رو هم نکردیم چون معتقد بودیم همیشه یه اونهایى هستند که کارشون این باشه که مسئول اتفاق هاى خوب باشند

ادامه مطلب

عادت دارم همیشه وقتایى که بیرون میرم یه تن ماهى کوچیک یا یه مقدار غذاى سگ توى کیفم میذارم چون میدونم همیشه بالاخره یکیشونو تو راه میبینم اما چند روز پیش فراموش کردم اینکار رو بکنم و توى مسیرى که به یک مرکز خرید میرفتم چشمم افتاد به یک سگى که کنار یه خونه خالى از سکنه نشسته بود و با سگهاى دیگه اى که تا به حال دیده بودم خیلى فرق داشت. از ظاهرش مشخص بود که یک سگ خانگى بوده که یا مدتها بود که گم شده بود و یا صاحبش اونجا ولش کرده بود. نزدیکش که شدم تازه یادم اومد غذایى همراهم ندارم، دور و بر رو هم نگاه کردم سوپر مارکتى رو نزدیک به خودم نمیدیدم. نیم خیز شدم و یکم نوازشش کردم و سعى داشتم یکجورى دنبال خودم تا یه سوپرى بکشونمش اما فایده نداشت و از جاش ت نمیخورد. دست انداختم دور کمرش تا بلندش کنم اما با اصرار از جاش بلند نمیشدوزن بیست کیلیوییش انگار شده بود پنجاه کیلو و حتى نمیشد بلندش کرد. خسته شدم، روى دو زانو نشستم و نگاهش کردمسرش رو میاورد بالا تا نوازشش کنم و من چشمهاش رو دیدم قد یه عالم غم توش بود همه اش غصه بودنگاهش آزارم میداد چون من تا به حال اینقدر ناراحتى رو تو نگاه هیچ موجودى ندیده بودم. همینجور که سرش رو نوازش میکردم دستم رو کشیدم بیخ گردنش و حدسم درست بود یه قلاده ى قدیمى و زنگ زده، محکم دور گردنش چفت شده بود. با کلى زور و زحمت بازش کردم و انداختمش یه گوشه از بس قلاده محکم بسته شده بود، تمام موهاى دور گردنش ریخته بود و جاش زخم شده بود همین که بازش کردم انگار تازه حیوون بیچاره راحت شد. مجبور شدم اونجا ولش کنم و برم بعدا فهمیدم که اون سگ نزدیک به یک سال هست که تو اون منطقه رها شدهدرست جلوى همون خونه ى خالى اما یک سال که از جلوى اون خونه ت نمیخوره و تمام مدت چشم میدوزه به خیابون تا دوباره ماشین صاحابش رو ببینه تمام مدت منتظر هست تا صاحبش بالاخره بیاد دنبالش و ببرش انگار هنوز وفاى نداشته ى صاحبش رو با وفاى خودش محک میزد و ایمان داشت یک روز برمیگرده هرچقدر دیر برمیگرده!


عادت دارم همیشه وقتایى که بیرون میرم یه تن ماهى کوچیک یا یه مقدار غذاى سگ توى کیفم میذارم چون میدونم همیشه بالاخره یکیشونو تو راه میبینم اما چند روز پیش فراموش کردم اینکار رو بکنم و توى مسیرى که به یک مرکز خرید میرفتم چشمم افتاد به یک سگى که کنار یه خونه خالى از سکنه نشسته بود و با سگهاى دیگه اى که تا به حال دیده بودم خیلى فرق داشت. از ظاهرش مشخص بود که یک سگ خانگى بوده که یا مدتها بود که گم شده بود و یا صاحبش اونجا ولش کرده بود. نزدیکش که شدم تازه یادم اومد غذایى همراهم ندارم، دور و بر رو هم نگاه کردم سوپر مارکتى رو نزدیک به خودم نمیدیدم. نیم خیز شدم و یکم نوازشش کردم و سعى داشتم یکجورى دنبال خودم تا یه سوپرى بکشونمش اما فایده نداشت و از جاش ت نمیخورد. دست انداختم دور کمرش تا بلندش کنم اما با اصرار از جاش بلند نمیشد

ادامه مطلب

 

 


نگاهش میکنم و میگم خوشحالم که امروز حالت خوبهمیگه از کجا فهمیدى خوبم؟ میگم از این لاک جیغ ناخن هات که اینقدر با دقت، ظرافت و به یکدستى کشیده شده تا مبادا از گوشه ى ناخنت بیرون نزنه، از پیرهن سرخابى مورد علاقه ى تنت که اینقدر با دقت اتو کشیدى و خط اتوى روى آستین هاى که توى ذوق میزنه، از موهاى باز و نیمه پریشونت که بوى عطر گل یاس میده، از گوشواره هایى بلندى که به گوشت آویزون کردى که وقتى ت میخورن یکجور خوبى حال آدم رو خوب و کیفش رو کوک میکنن همه اینها به کنار، چشمهاتچشمهات که برق میزنن میدونى؟! کلا چشمها مقوله ى مهمین!


عادت دارم همیشه وقتایى که بیرون میرم یه تن ماهى کوچیک یا یه مقدار غذاى سگ توى کیفم میذارم چون میدونم همیشه بالاخره یکیشونو تو راه میبینم اما چند روز پیش فراموش کردم اینکار رو بکنم و توى مسیرى که به یک مرکز خرید میرفتم چشمم افتاد به یک سگى که کنار یه خونه خالى از سکنه نشسته بود و با سگهاى دیگه اى که تا به حال دیده بودم خیلى فرق داشت. از ظاهرش مشخص بود که یک سگ خانگى بوده که یا مدتها بود که گم شده بود و یا صاحبش اونجا ولش کرده بود. نزدیکش که شدم تازه یادم اومد غذایى همراهم ندارم، دور و بر رو هم نگاه کردم سوپر مارکتى رو نزدیک به خودم نمیدیدم. نیم خیز شدم و یکم نوازشش کردم و سعى داشتم یکجورى دنبال خودم تا یه سوپرى بکشونمش اما فایده نداشت و از جاش ت نمیخورد. دست انداختم دور کمرش تا بلندش کنم اما با اصرار از جاش بلند نمیشد

ادامه مطلب

دیشب یک خواب خوب دیدم خیلى خوب اینقدرى که تو خواب از خوشحالى گریه میکردم اینو به محض اینکه بیدار شدم از چشماى خیس و بالش خیس ترم فهمیدمبا لبخند از خواب بیدار شدم اما خیلى دووام نداشتچند لحظه خوابى که دیده بودم رو تو گیجى مرور کردم و لبخندم ماسید و دلم گرفتیه خوابایى میبینى و یه رویاهایى سراغت میاد که آرزو میکنى کاش واقعیت داشت اما همین که بهش بیشتر فکر میکنى به این نتیجه میرسى همچین اتفاقى در واقعیت هیچ وقت نمى افته و همچین حقیقتى وجود نخواهد داشت از صبح حالم خوب نیست همش فکر میکنم توى ضمیر ناخوداگاه من چه اتفاقى داره مى افته که من باید همچین خواب هایى ببینم و همچین رویاهایى داشته باشم از صبح غم دنیا رو بغل کردم و یه بغض ثقل و سنگین چسبیده بیخ گلوم دست و دلم به هیچ کارى نمیرهدلم تنگ شد دلم خیلى تنگه ولى حتى درست نمیدونم براى چى یا کى


فردا که از خونه پاتون رو بیرون میذارید به خودتون بگید امروز یک روز متفاوت خواهد بود چون امروز قراره حال دیگران و بخصوص خودم کلى خوب بشه خوب باشه. خیلى سادست اینجورى که کافیه چندتا کار ساده رو وقتى یکى رو دیدید انجام بدینمثل یه لبخند ساده، گفتن یک جمله ى چقدر امروز زیبا شدى، چقدر این رنگ بهت میاد، چقدر سرحال تر بنظر میرسى و یه سرى تعریف هاى ساده ى دیگه و یا گفتن اینکه امیدوارم امروز روز خوبى برات باشه، امروز همه چیز همونجورى بشه که دوست دارى، ناامید نشو چون تو لیاقتش رو دارى و اینکه امیدوارم امروز کلى انرژى مثبت دریافت کنىبه همین راحتى میتونید روز یا هفته ى یه نفر رو بسازید و شک نکنید نتیجه ى این خوبى رو در حال و زندگى خودتون هم خواهید دید :)

+ خب؟ آفرینازتون راضییم :)

+ چون اخیرا نمیتونم عکس آپلود کنم، مجبورم همینجا آهنگ آخر شبى رو بذارم

بشنویم




اى کاش هیچ کسى امشب دلش تنگ نباشهدل تنگى براى بعضى آدمها درست مثل یک غده ى چرکیه هر چى بیشتر سعى میکنى ازش خلاص بشى و بهش ناخونک بزنى، گنده تر و چرکى تر میشه اونقدرى که دیگه توى ذهنت جایى براى خاطراتت نمیمونههمش میشه یه دل تنگى دردناک متورماگر روزى هم برسه که بالاخره از شرش خلاص بشى، جورى ردش تو ذهنت میمونه تا براى مدت ها یادت بندازه چى شد که دیگه هیچ گذشته اى از خودت رو تا قبل از اون غده ى چرکى دردناک متورم! به خاطر نمیارى


خوشحالم از اینکه خانواده ام اونقدرى به من مطمئن هستند که بابت انتخاب هام از من سوال وجواب نمیکنند و نگران این نیستند که خطاى غیر قابل جبرانى بکنم. نه اینکه مطمئن باشند دخترشون هیچ اشتباهى نمیکنه شاید چون فکر میکنند که اگر راهى رو اشتباه بره میتونه، برمیگرده و از نو شروع کردن نمیترسه چون شکستن، از نو شروع کردن، دوباره ساختنم و تلاشم براى قوى بودن رو دیدنداما بعضى وقت دلم میخواد نگران تصمیم هام باشند و اینقدر همه چیز رو بر عهمده ى خودم نذارنداینقدر مطمئن و دل گرم نباشندمن هنوز به شدت احتیاج دارم بهم کمک کنندبهم بگن دخترم بهتره این تصمیم رو بگیرى، بهتر اینکار رو بکنى بهم م بدنمن هنوز به بودنشون کنار خودم احتیاج دارمبه اینکه اگر اشتباهى کردم پیشم باشند، بغلم کنند و قوت قلبم باشندراه و چاه انتخاب درست رو نشونم بدنقد کشیدم اما اونقدرى خودمختار و باتجربه نشدم که بار همه این بزرگ شدن ها رو به دوش بکشم. درسته پیشم نیستند اما دلم میخواد هر ازگاهى یکى بهم تشر بزنه بابت اشتباهى که ممکنه بکنمعجیب نیست؟ این اطمینان مادر و پدرم و اینکه نمیخوام بابت این قضیه ناامیدشون کنم خیلى همه چیز رو براى من سخت تر کرده خیلى محتاط تر رفتار میکنم خیلى وقت ها بابت کوچکترین تصمیم ها ساعت ها سبک و سنگین کردم و خودم رو از ریسک کردن و خیلى لذت ها محروماین حس توام با شادى و غم اصلا برام قابل بیان نیست حتى نمیدونم خوبه یا بد؟


تقریبا بعد از یک ماه که کاملا از هم بى خبر بودیم تماس تصویرى گرفتم. با اینکه مدت طولانى هست که مریضم و مجبورم به تظاهر چیزى که نیستم، لبخند میزدم و از حال و احوالش میپرسیدم اما چهرش ناراحت بود از شرایطش و مشکلاتش میگفت از اینکه سرش شلوغه و هنوز نمیدونه فردا باید بره سفر بخاطر کارش یا نه از اینکه از حجم فشار خسته اس و هزار جور غر دیگه. میگفتم غصه نخورین حل میشه درست میشه. سعى کردم بحث رو عوض کنم و حالش رو خوبگفتم چقدر این رنگ پیرهن بهتون میاد که یهو اخم هاش تو هم رفت و گفت "دلت واقعا خوشه! حوصله ندارم و میخوام برم استراحت کنم" و خب خداحافظى همین منم داشتم به این فکر میکردم که عیب ندارهحتما حالش اونقدرى خوب نبود که یادش بمونه حال منو هم بعد از یک ماه بى خبرى بپرسه


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دست نوشته یک عدد من فروش محصولات آرایشی بهداشتی در اصفهان طرح ارتقایی انصارالحجة ندای درون پیچ خشکه پیچ آلنی پیچ جوشی پیچ درای وال پیچ پانلی طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل آوانکارد7 ~*~خاطرات گم شده~*~